×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

مطالبی که به درد دنیا و اخرتمان بخورد

× ی
×

آدرس وبلاگ من

koorosh1370.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/koorosh1370

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

بدون شرح

بودا به دهی سفر كرد . زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .
 كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : �این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید �! بودا به كدخدا گفت: �یكی از دستانت را به من بده� كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت : �حالا كف بزن�
 كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: � هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند� بودا لبخندی زد و پاسخ داد
:

"هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند ".

بدون شرح

روزی دست پسر بچه ای که در خانه با گلدان کوچکی بازی می کرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفا خیلی هم گرانقیمت بود، فکر کند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن، انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می کنم دستت بیرون می آید.
پسر گفت: "می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم."
پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: "چرا نمی توانی؟" پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرون می افتد."
شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان می چسبیم که ارزش دارایی های پرارزشمان را فراموش می کنیم و در نتیجه آنها را از دست می دهیم.

 

پنجشنبه 8 دی 1390 - 11:00:00 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://sky112.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 6 آبان 1391   6:45:08 PM

jaleb bod mersi